یادمه بچگی هامونم ، یه سری نخاله همیشه لذت بردن بازی و حتی هر چی تو بازی کیف داده بود و زهرمون می کردن. میپرسی چرا؟ عرض شود که این بچه ننه ها چشم دیدن برد دیگران رو نداشتن. از بس که لوس و از خود راضی بودن. عقده هاشونم روز به روز بیشتر می شد. چون به جای تلاش برای بالابردن توانشون تو بازی و استفاده از فکر و هوش، فقط جر زنی می کردن. یا می خواستن بازی رو ببرن یا اگر می باختن هوچی گری می کردن و میگفتن شما تقلب کردید.
خلاصه اون روزا گذشت و ما بزرگتر شدیم. کم کمک تجربه مون زیاد تر میشد و دوستامونو می شناختیم با این جر زنا هم سعی می کردیم بازی نکنیم. البته بعضی هاشون که می دیدن نتیجه جرزنی فقط منزوی شدنه می اومدن و مثل بقیه بازی رو یاد می گرفتن.
ولی متاسفانه یه عدشون روی روش خودشون مقاومت می کردن و این گذشت و ما بزرگتر شدیم.
تا اینکه چند وقت پیش یه مسابقه دیگه برگزار شد و از قضا همین قضیه مصداق پیدا کرد و من دیدم این روحیه جرزنی با بالارفتن سن اون بچه ها نه تنها از بین نرفته بلکه مثل یه غده چرکین اونقدر بزرگ شده که با سر باز کردنش تموم مملکت بوی تعفنش رو شنیدن. و حالا ما موندیم و این بچه هایی که گرچه پیر شدن ولی هنوزم جر می زنند.